من از ديدار رويت مست مستم

هزاران سال من گريان نشستم

دلی اندوهگين در سينه دارم...

دوای سينه ام را در تو جستم

تو ای معشوق من باز آيی امروز

منه بيچاره نيست صبرم هر روز

بيا تا گل شود دلهای غمگين

ببارد آسمان از بغض سنگين

نگو امروز نيست آن روز موعود

 دل من می شود سيلاب يک رود

اگر رفتم نديدم از تو رويی

بدان معشوق بودم من ز سويی

هنوزم چشم من دارد تمنا

کمک کن تا ببينمش خدايا